حوصله هم ندارم بلند شوم بروم نصف شبي چك كنم .
بنام زبانها ....ماجراي زبانها اين است كه وقتي عيسي مسيح بعد از مرگ بر تمام حواريونش ظاهر ميشود . انها در حال دعا متوجه ميشوند كه به زبانهايي كه مفهوم نيست و متعلق به انها نيست حرف ميزنند كه اصطلاحن به ان تعميد زبان مي گويند .
يك طور زبانيست كه خودت فقط مي فهمي. و با ان دعا مي كني .
تازگيها حساس مي كنم با ادمها به طريق زبانها حرف مي زنم شايد و انها هم ...براي همين در جمع ساكتم احساس غريبگي و كلافه گي مي كنم
نمي فهممشان ,نمي فهمندم
گاهي خجالت مي كشم به مردم بگويم من اصلن نفهميدم شما درباره چه حرف مي زنيد . فقط نگاه مي كنم بارها و بارها سعي مي كنم در جملات بعدي روي دهان طرف مقابل زوم كنم بلكه حواسم جمع تر باشد . اما از يك جايي به بعد رشته كلام پاره مي شود . و ذهنم ور مي رود به دنبال يك مقوله ديگر ....
فكر كي كنم گوش كني يا نكني فرقي نمي كند . انها حرف خودشان را مي زنند .
همانطور كه بگويي نگويي اثري در مردم ندارد انها به حرفهاي تو گوش نميدهند اما مشكل اينجااست . كه شبها يكسري از حرفها يي كه جسته و گريخته شنيدم بذهنم هجوم مي اورد .
با گاهي خوابشان را مي بينم . بهرحال حال خوبي نيست . اين بد خوابي گاه و بيگاه اين هجوم كلمات بي سر و سامان
خسته و بي خوابم مي كند. و به كلنجارم وا ميدارد، با اين شب كشداركه در من مكررن زاده ميشود.
مه دلم نمي خواهد ، شب گذشته را تمام شب
چار دست و پا روي قفسه سينه ام نشسته بوده
صبح فردا دوباره
بدوش بكشم
+ نوشته شده در شنبه چهارم آذر ۱۳۹۶ساعت 2:9  توسط اسيمه سر |
صبح نو سلام ......برچسب : نویسنده : asimehsar222 بازدید : 150